نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نفس فرشته عشق

براي اولين بار دخترم اسممو رو صدا زد

خورشيد بتابد يا نتابد ماه باشد يا نباشد شب وروز من يكي شده عشق تو دخترم برايم آرزو شده   دختر گلم امروز که برا تولد آرمین  داشتیم می رفتیم خونه عمه فریبا ، بابایی  منو صدا زد وگفتش كه نفس شما هم مامي رو صدا بزن ،شما هم تکرارش کردی .وااااااای که چقدر ذوق زده شدم،نميدونستم چيكار كنم ، گرفتم بغلمو و فشارت دادم و چرخوندمت تو بغلم .چقدر قشنگ صدام زدی آی ددووووو  وای عاشقتم نفسم .خیلی با قدرت  اسممرو صدا ميزدي . وای از زبون تو مهربونم اسممو شنیدن چه مزه ای داره چقدر کیف کردم .تازه میفهمم اسممو چقدر دوست دارم.وقتی که اینقدر کوچیکی و  با اون صدای نازت منو صدا میزنی انگار دنیارو بهم داد...
3 دی 1391

نفس جونم چی ها که نمیگه ؟؟؟

چند مدتیه که از گفته های نفس چیزی ننوشتم فردا نفس میره تو 16 ماهگی      نفس مدت زیادی بود که به مامان و بابا می گفت بابا ، ولی چند روز که بابا رفت اصفهان و برگشت به هر دو می گفت مامان . الان دو هفته ای می شه که مامان و بابا رو درست میگه و البته یه بار یا دوبار صدا می زنه و اگه جوابی داده نشه ،     داد می زنه مــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــان    ،    داد می زنه بـــــــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــــــــا نفسم به چراغ میگه راغ یا غا نفسم به مو میگه مو ( خوب درستم میگه ) نفسم وقتی جیش داره میگه مامان جیش (البته دو ...
3 دی 1391

نفسی مامان شب یلدات مبارک

دختر نازم ، امشب شب یلداست . یلدات مبارک       عصری  با عمه فریبا هماهنگ کردیم که بریم خونه مامانی . مامانی هم کلی زحمت کشیده بود میوه های رنگارنگ ، غذای خوشمزه و هندوونه رو هم که بابایی گرفته بود . آرمین چنان افتاده بود به جون پشمک که تما صورتش پشمکی شده بود و یه ریش بلند هم .......... حیف که دوربین پیشمون نبود.          در این یلدا خدا را شاکرم که چنین هدیه یی را به ما عطاکرد. عزیزم ،  عمر یلدایی و روزهای بهاری و یلدای خوشی را برایت آرزو میکنیم. "     دخترنازم یلدات مبارک     "...
30 آذر 1391

نفسم این دونه های سفید که می ریزه زمین ، برفه !!! (اولین برف 91)

نفسم دیشب برای  اولین بار با برف آشنا شد ، آخه سال قبل از برف چیزی نمیدونست . از ترس اینکه نفسی بازم سرما نخوره ، نمیتونیم  ببریمش برف بازی . صبح امروزم که هوا وحشتناک سرد بود و مامانی که صبح خیلی زود میره سره کار ، یخ زده برگشت خونه . سرویس مثل همه روزهای برفی و سرد بازم نیومده بود. خلاصه خوش به حال نفسی که یکی دو ساعت بیشتر از همیشه مامانی پیشش بود. این روزا نفس جونم مثل اینکه سردی کرده، آخه خیلی زود زود میگه جیش .....   جیش و البته راستم میگه ...  فقط بیچاره مامانی که خسته شد از بس نفسو برد و آورد و ...... . عکس نفس تو برفا ....... بزودی ...
25 آذر 1391

هورااااااااااااااااااااا دخترم راه افتاد

    هورااااااااااااااااااااا  هورااااااااااااااااااااااااا  عروسکمون راه افتاد شادی تو دلها افتاد. عروسکم  دوستم دارم دوست دارم یه عالمه بالاخره دخترمون راه میره اون هم راه رفتن واقعی . دختر نازم میدونی من وبابایی چقدر چشم به انتظار مونده بودیم تا چند قدم طلاییت رو ورداری ، بالاخره موفق شدی  مثل همه کارهایی که در تک تکش تلاشتورو  نشونمون دادی این کارتو هم نشمون دادی  و ما رو خوشحال کردی .بالاخره دخترم چند قدم طلاییت رو برداشتی و مامی و بابی رو به اوج آسمونها بردی . البته عزیزم راه میرفتی ولی فقط یک قدم ورمیداشتی که این هم از یک سالگیت شروع شده بود ولی ما ...
7 آبان 1391

دوست دختر جدید نفس

دیروز بعد ازظهر با صفا رفتیم دنبال خاله پروانه و لوسی . وای لوسی چقدر خوشگل و ناز بود . چه ورجه وورجه می کرد . چقدر جنب و جوش داشت. تو ماشین هی می خواست این ور و اون ور و بررسی کنه . تارسیدیم خونه ، مجال نداد ، فقط با سرعت این طرف و اون طرف می رفت . و نفسم کلی ماتش برده بود . اول جریان خیلی خوب بود . با هم دوست بودن و ازشون میشد عکس گرفت ولی بعد از این که لوسی شلوغی کرد و به سمت نفس رفت ، نفس دیگه ..... مامان لوسی هم که هی میگفت لوسی مامان ! و یه گیره به سرش می زد . میگفت لوسی مامان ! یه کلاه میذاشت سرش و لوسی هم پزشو میداد. میگفت لوسی مامان ! یه لباس دیگه و .... خلاصه کلاسشون مار و کشت .... خلاصه خیلی با لوسی...
22 مهر 1391

13 ماهگی نفس

الهی که قربون قد و بالات بشم نفس نفسم من قبول ندارم  اخه قبول نیست چرا اینقدر تند تند داری بزرگ میشی    من وقت نمیکنم خیلی از فکرهای تو سرم رو عملی کنم ، همیشه از زمان عقبم ....  فرشته  13 ماهه من عاشقتم توی این ماه گذشته چه کارا که نکردی ، همش دستای ناز و کوچولوت رو میگیری و به سرعت از مبل و تخت و میز و هر جایی که قد کوچول موچولت برسه بلند میشی و به همه جا سرک میکشی. الان دوهفته ای میشه که البته اوایل خیلی با احتیاط ولی الان با اعتماد به نفس زیاد دستهای نازت رو از تکیه گاه ول میکنی و برای 30 ثانیه میایستی که این کارت باعث میشه همه تو خونه هورا بکشن ...
4 مهر 1391

پاييز 91 با دخترم نفس

من عاشق پاییزم ،عاشق حس وحالش ، غروبش ، عاشق بوی برگای نمناک بارون زده تا خش خش برگای خشک. با اینکه من همیشه دلتنگ میشم از این فصل، ولی حس عجیبی هم داره این فصل ، هزار رنگ و بو داره این فصل. مخصوصا" بوی مدرسه های بی بازگشت که من عاشقشم. که البته چندین سال بعد با رفتن تو عزیزترینم به مدرسه دوباره تکرار و زنده میشه روزهای بی بازگشتم. کی میگه پاییز تلخه و غم داره ...هرکی بوده تا حالا روی برگای خشک ندویده . نخندیده از ته دل.......       این دومین پاییزه که می بینی دختر نازم.   پاییز ثانیه ثانیه می گذرد. یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز برات آرزوهای خوب دارد. &nb...
1 مهر 1391

عروسی خیلی خوش گذشت ...

دیروز ما و مامان جون نفس چهار نفری رفتیم ارومیه برا مراسم جشن عروسی افرا جون. ساعت ٣ راه افتادیم ولی یه تصادف باعث شدکه ما بجای ساعت ٥ ساعت ٧.٣٠ برسیم. دیر شده بود ، رفتیم که عذر خواهی کنیم و ....  ولی مگه عروس و داماد و خونوادش اجازه می دادن؟ مراسم شبشون تازه داشت شروع می شد . خیلی شرمندمون کردن ، همه چی عالی بود . نفسم کلی خوند و رقصید . آخرا هم رو دوتا صندلی براش یه تخت درست کردیم و عشقمونو خوابوندیم. افرا جون بابت همه چی ممنون ، خیلی خوش گذشت . دوستون داریم. یادم رفت بگم که نفسم به جز یکی دوبار اصلا تو ماشین بی تابی نکرد . دوست دارم نفس. عصر موقع برگشتن رفتیم خونه مامان جون ، این رو...
24 شهريور 1391